یه بار بهم گفت:«نمیخوای این لگن رو عوض کنی یه چیز بهتر بخری؟» و بعد اشاره کرد به موتور خسته و بی قیافه ی من. من بهش گفتم:«دلیل اینکه یه وسیله ی بهتر نمیخرم اولیش پوله» دومیشو نپرسید، منم نگفتم. ..
ولی دلیل دومش خود تویی. دلیلش دستاته که از ترس اینکه نیفتی، هربار قفل میکنی دور کمرم ، بعد مجبور میشی سرتو بذاری روی شونه هام که باد به صورتت نخوره. در گوشم هی حرف بزنی و حرف بزنی که حوصله ت سر نره. منکه نمیشنوم چی میگی راستش. من ولی فقط صداتو گوش میدم. قبل از تو از همه ی دست اندازهای شهر بدم میومد. ولی حالا هر دست اندازی یه فرصته برام. فرصت اینکه من محکم موتورو بزنم توی دست انداز و تو محکمتر بغلم کنی. ..
هر دفعه هم که میرسونمت دانشگاه بهم میگی:«من همین مسیر از خونه تا دانشگاه رو با بابام ده دیقه ای میام ولی با تو بیست دیقه طول میکشه» بعدم کوله تو میندازی روی دوشت و با عصبانیت میری.
تو فکر میکنی چون موتورم لگنه بیشتر طول میکشه. ولی من هربار از یه مسیر طولانی تر میبرمت که بیشتر برام حرف بزنی، بیشتر بغلم کنی. تو که نمیفهمی، تو آخه همیشه سرت رو شونه هامه که باد تو صورتت نخوره...
| لئو (محمدرضا جعفری) |